عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس؛ تو کجایی گل نرگس
به خدا آه نفسهای غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته، در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده است؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم، بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت
نکند باز شده ماه محرم که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت
به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه!
بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی اجرک الله!
عزیز دو جهان یوسف در چاه
دلم سوخته از آه نفسهای غریبت
دل من بال کبوتر شده، خاکستر پر پر شده
همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنی
و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت، زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی
به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد
نگهم خواب ندارم
قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد
شب من روزن مهتاب ندارد
همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد ...
تو کجایی؟ تو کجایی؟ شدهام باز هوایی شدهام باز هوایی...
:: بازدید از این مطلب : 964
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0