سلام
امروز چهارشنبه ست... یه روز سرد و کاملا ابری پاییزی، دلتنگم بیشتر از همیشه، یه جوری خیلی کم طاقت شدم، همه ش هم بخاطر اینه که عزیز دلم محمدم برای 14 روز ازم دوره، واقعا این اولین باره که تو دوره نامزدی انقدر ازش دورم، امروز روز اولشه، میدونم تا چشم بهم بزنم این روزا تموم میشه اما چطور تحمل کنم دوری شو...؟ یه پروژه ی خیلی خوب تو ق... گیرش اومده که اگه اونو سر یک ماه تحویل بدن میتونه پروژه های خوب دیگه ای رو به دنبال داشته باشه،
خیلی دلتنگم، انقدر که مرتب اشکام سرازیر میشن و اصلا گریه کردنمو نمیتونم کنترل کنم. حتی حال و حوصله ی انجام کارای دفتر و هم ندارم. یه چیزی جلوی خندیدن و تحرکم و گرفته و اونم ندیدن محمدمه، خیلی دوستش دارم، انقدر با مهربونی هاش منو به خودش وابسته کرده که تحمل دوری شو اونم به این مدت طولانی ندارم. کاش حداقل انقدر زیاد نبود سفر کاریش... کاش حداقل دور نبود... امروز خیلی دارم خودمو کنترل میکنم که گریه نکنم ولی نمیتونم. آخه چرا ...؟ من محمدمو میخوام.... بخدا خیلی سخته دوری... خیلی سخت، نمیتونم تحمل کنم. خدایا بهم صبر بده، همین الان بازم اشکام سرازیر شدن. دست خودم نیست، دلم خیلی غمگینه، صبح که با بابا داشتم می اومدم دفتر بهم گفت تو باید محمد و تشویق کنی تا تو کارش جدی باشه و سخت کوش، گفتم باشه اما میخواستم بگم پس کی منو دلداری بده که اینجا با این حالم دارم میسوزم و میسازم...؟
آه خداجووووووووووووون... خیلی حالم بده، خیلی زیاد... دلم میخواد برگردم خونه، اما اونجا که بدتر میشه اوضاعم، محمد کاش اینجا بودی، کاش پیشم بودی، اگه بودی همین الان بهت زنگ میزدم میخواام ببینمت و تو می اومدی پیشم، یا حداقل به امید اینکه شب تو آغوشت باشم همه ی این لحظات و تحمل میکردم. نمیخوام تو گریه هامو ببینی و دست و پات توی کار شل بشه، اما بخدا تحملش سخته، اینکه تا دو هفته دیگه نمیبینمت داره بدجور منو داغون میکنه عزیزم... همه ش به دیشب فکر میکنم که پیشت بودم. همه ش صدای نازت تو گوشم میپیچه و چهره ی خندونت جلوی چشمام میاد.... چیکار کنم عزیز...؟
:: بازدید از این مطلب : 577
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0