بازم انتظار
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام

امروز یکشنبه ست

دیشب محمد زنگ زد و گفت که برگشتنش به تعویق افتاده و مجبوره امروز هم اونجا بمونه... خیلی ناراحت شدم، همون وقتی که این خبر و شنیدم اشکم دراومد...girl_cray.gif خودمو بخاطر تحمل کردن دو روز دوری آماده کرده بودم اما حالا میبینم که امروز و هم باید دور از اون بمونم... فردا هم معلوم نیست کی پرواز داره... خیلی دلتنگم...

امروز و روزه گرفتم اما هنوز هیچی نشده بدجور گشنه م شده... سردمه... دیشب کلی با محمد حرف زدم از پشت تلفن.. اما دلم هنوز همون حال و هوای غریب روز جمعه رو داره... کاش میشد همین امروز می اومد... امشب رو هم باید توی انتظار سپری کنم...

از یه طرف دیگه تو حسابام هم مشکل پیدا شده که هیچ کس نمیتونه کمکم کنه... دیروز با رئیس حرف زدم اونم گفت مسئولیت خودته... واقعا درموندم... خدایا خودت کمکم کن...





:: بازدید از این مطلب : 581
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست