مقصر کی بود...؟
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلامwhereareu.gif : 144 par 36 pixels.

امروز یکشنبه ست...قرار بود یه روز خیلی بد باشه من و محمد هردو نذاشتیم خراب بشه، hi5.gif : 62 par 43 pixels.

راستش دیشب بهش گفته بودم که هر وقت بیکار شدی یه خبر بده باهات کار دارم اما بعد زنگش دیگه هرچی منتظر موندم خبر بده (اس ام اس) هیچ خبری نیومد، gaah.gif : 37 par 41 pixels.خیلی منتظر موندم، میخواستم بهش بگم که کمرم و پاهام خیلی درد میکنه و از این به بعد میخوام صبح ها پیاده روی کنم شاید یه ورزش خوب باشه...و فردا هم بخاطر درد کمرم شاید رفتم دکتر... اما هرچی منتظر موندم هیچ مسیجی نرسید. یه اس ام اس زدم اما بازم جواب نداد، خیلی دلم گرفت، آخه تو مسیج نوشته بودم که پاهام درد گرفته و کمرم هم همینطور اما بازم جواب نداده بود. صبح واسه نماز که بیدار شدم انتظار داشتم یه جوابی داده باشه اما خوب بازم هیچ خبری نبود، براش یه اس زدم شاید وقت بیدار شدن ببینه و یه خبر بگیره اما تا وقتی که صبحانه خوردم و آماده شدم بازم هیچ زنگی یا اس ام اسی نرسید. میدونستم حالش خوبه اما اینکه چرا جواب نمیداد برام عجیب بود.

حسابی به خودم رسیدم تا صبح دلشو آب کنم flirtysmile4.gif : 43 par 38 pixels.اما وقتی ساعت 7:40 زنگ زد که هروقت خبرت کردم بیا سر خیابون وایستا انقدر صداش گرفته و ناراحت بود که همه ی نقشه هام مثل بستنی چوبی آب شد. faintingsmiley.gif : 37 par 24 pixels.بغضم گرفت. منتظر زنگش نموندم. راه افتادیم با مریم رفتیم سر خیابون... دلم نمیخواست وقتی میرسه منتظر من بمونه مخصوصا اینکه بابا اصلا دوست نداشت که منتظر باشه،waiting.gif : 26 par 22 pixels. وقتی رسیدن دیدم که دایی هم همراهشون هست، داخل ماشین هرچی نگاه کردم نفهمیدم محمد عقب نشسته یا جلو، بخاطر همین همینکه بابا پیاده شد رفتم طرفش و بهش دست دادم، بعدش هم به دایی سلام کردم که یه دفعه محمد اومد جلوی روم و سلام کرد، wagfinger1.gif : 33 par 25 pixels.منم جوابش و دادم. یه کمی هم قیافه مو ناراحت گرفته بودم که بفهمه بخاطر دیشب ناراحتم اما وقتی در و باز کرد و کنارم نشست، با یه نگاه خیلی غمگین بهم خیره شد و حتی دستامو هم نگرفت... دستمو از قصد زیر بازوش گذاشته بودم که بگیره اما هیچ حرکتی نکرد. فقط ازم پرسید چی شده: منم وقتی دیدم خیلی ناراحته گفتم حتما خسته ست و مسیج دیشب و نخونده و خبر نداره که پاهام درد میکنه، بخاطر همین نخواستم بیشتر ناراحتش کنم.

وقتی پرسید که چی شده گفتم هیچی نشده و سعی کردم آروم باشم، اما دوباره پرسید چی شده: و من بازم گفتم که هیچی نشده، نمیدونم شاید لحنم ناراحتیمو نشون میداد آخه دیگه هیچی نپرسید، و ساکت به بیرون خیره شد. دیدم ای بابا بجای اینکه آرومش کنم بدتر ناراحتش کردم. واسه همین دستاشو گرفتم و به صورتش خیره شدم. اما وقتی صورتشو برگردوند انقدر عصبانی بود که ترسیدم. yapyapyapf.gif : 31 par 20 pixels.دستاش انقدر شل و بی حوصله بود که ناخودآگاه ول شون کردم. بغضم گرفت... مگه من چیکار کرده بودم...؟

موبایلش از دستش سر خورده بود و روی صندلی افتاده بود... اما بی هیچ حرکتی نشسته بود... بازم دلم نیومد و موبایلشو برداشتم گذاشتم روی پاهاش و دوباره دستاشو گرفتم...rose.gif : 36 par 37 pixels. اما اینبار بدتر از دفعه ی پیش یه نگاه بهم کرد و گفت که cd رو آوردی..؟ منم همونطور که دستاشو گرفته بودم کیفمو باز کردم و تا خواستم cd رو به اون یکی دستش بدم دستشو از دستم درآورد و با همون دست cd رو گرفت. و دیگه دستشو به دستم نداد.... اول به بیرون خیره شد و بعدش شروع کرد با بابا و دایی خندیدن، حتی یه بار باهام حرف نزد... gaah.gif : 37 par 41 pixels.بغض کرده بودم، بابا هم هیچی نمیگفت و با دایی و محمد حرف میزد... خیلی خیلی دلم گرفته بود، خواستم بهش بگم محمد مگه من چیکار کردم؟ اما همه حواسش طرف بابا بود و داشت باهاش حرف میزد... منم به بابا گفتم کنار پل سوخته نگهداره که پیاده میشم... furious.gif : 60 par 42 pixels.انگار حرفم محمدو به خودش آورده بود چون طرفم نگاه کرد و گفت: کجا میخوای بری..؟ میخواستم بگم پیاده روی که روم نشد و گفتم یه کاری دارم، میدونستم بابا باور نمیکنه اما خوب نمیتونستم بگم پیاده روی میکنم... ولی محمد گفت صبر کن می رسونمت، خودش کنار مغازه دوستش پیاده شد تا cd رو بده و بابا ماشین و تو کوچه پارک کرد،

فکر کردم منظورش اینه که اگه پیاده میرین من میرسونمت اما وقتی برگشت و سوار ماشین شد گفت که کجا میری میرسونیمت... منم فهمیدم منظورش با ماشینه، واسه همین گفتم نه، خودمون میریم تو یه مغازه کمی کار دارم، dislikesmiley.gif : 32 par 18 pixels.پیاده که شدم یادم اومد که شاید فردا برم دکتر واسه کمرم، واسه همین گفتم که فردا دنبالم نیا چون دیرتر میرم دفتر، بعدش هم خداحافظی کردم و راه افتادم، bye.gif : 35 par 38 pixels.رفتار محمد توی ماشین بدجور دلمو شکونده بود. تمام طول راه فقط داشتم به همون رفتارش فکر میکردم. دفتر که رسیدم انتظار داشتم یه زنگ بزنه و یه خبر بگیره اما ساعت 9 شد و انگار نه انگار، نگرانش شدم. یه دفعه زنگش اومد، جواب دادم، صداش خیلی گرفته بود، moodswingf.gif : 19 par 18 pixels.

محمد: کار داشتی؟pickfightsmile.gif : 68 par 38 pixels.

من: نه، چطور؟puzzledsmile.gif : 18 par 21 pixels.

محمد: یه اس ام است رسیده بود: تنهایی؟waiting.gif : 26 par 22 pixels.

(اون اس ام اس دیشبم بود و حتما بازم خودبخود ارسال شده بود) من: نه نفرستادم، no.gif : 19 par 18 pixels.

محمد: خوب پس کار نداری خداحافظyapyapyapf.gif : 31 par 20 pixels.

من: چرا صبر کن کارت دارمrolleye.gif : 19 par 18 pixels.

محمد: چیکار..؟wellduh.gif : 57 par 28 pixels.

من: یه چند دقیقه بعد زنگ بزن کارت دارمlooky.gif : 19 par 18 pixels.

و دوباره تماس قطع شد چون یکی اومده بود کمی پول کار داشت.... بعدش رفتم اتاق رئیس و بهش زنگ زدم. بلافاصله قطع کرد و خودش زنگ زد، وقتی جواب دادم گفتم چی شده؟ که یه دفعه با یه لحنی گفت: چی شده؟ مثل اینکه سوال و جواب از پیشت قاطی شده، مثل اینکه این سوالو من ازت پرسیده بودم... منم که شوکه شده بودم گفتم: خوب من که گفتم چیزی نشده که یه دفعه با عصبانیت گفت: جواب این چی شده پیش خودته هروقت پیداش کردی زنگ بزن... کار نداری..؟ انقدر لحنش عصبانی بود که خیلی ترسیدم، اولین بار بود که اونطوری داشت سرم داد میزد... به چه جرمی...؟ گفتم: خوب چیزی نشده بود که بگم... یه دفعه تماس و قطع کرد... گریه م گرفت، چرا اینطوری شده بود..؟ نمیتونستم اون حالت و تحمل کنم، دوباره نفسم تنگ شده بود.

بهش زنگ زدم و وقتی جواب داد گفتم: چرا تو رفتارت اینطوریه...؟ گفت من رفتارم اینطوریه یا تو..؟ منم تو جواب داشتم میگفتم که چرا دیشب منتظرم گذاشتی که صدای الو الوش اومد و تماس قطع شد. دوباره زنگ زدم. گفتم چرا قطع میکنی: گفت وقتی هرچی ازت میپرسم که چی شده بود تو جواب نمیدی با کی حرف بزنم؟ با دیوار حرف بزنم؟ گفتم من داشتم جواب میدادم تو قطع کردی... گفت آره پس چرا من هیچی نشنیدم...؟ دیگه نتونستم تحمل کنم. بغضم ترکید و گفتم محمد جان من... اگه منو دوست داری اگه کاری کردم معذرت میخوام... گفت لازم نکرده معذرت بخواهی... هی یه کاری میکنی هردومون ناراحت بشیم بعدش هم معذرت.... نمیخواد معذرت بخوای.... دیگه نمیتونستم نفس بکشم... محمد ادامه داد: تو ماشین هرچی ازش میپرسم چی شده  هیچی نمیگه،منم دل دارم، منم دلم نازکه، منم تو رو میبینم که ناراحتی تو خودم میرم که خدایا چی شده، چه مشکلی داره؟ بعدش هم از ماشین پیاده میشه واسه خودش میره، بعدش هم جلوی همه میگه که فردا دنبالم نیا چون کار دارم، چرا جلوی همه اونطوری گفتی بهم؟ با گریه گفتم: خوب بخاطر اینکه... دلیلش که همون دکتر رفتنم بود و از یاد برده بودم، خیلی شوکه شده بودم از رفتارش ،واسه همین گفتم بخاطر اینکه میخواستم سرمو بشورم، یه دفعه گفت خوب باشه، دلایلت خوب بود، کاری نداری...؟ و خواست تماس و قطع کنه که بازم گفتم محمد، چی میخوای؟ خوب معذرت میخوام، من غلط کردم، من اشتباه کردم، که ناراحت بودم، که اول به تو سلام نکردم، که... انقدر عصبانی شده بودم که نمیدونستم چیکار کنم...

یه دفعه لحنش تغییر کرد... گفت عزیزم، الهی فدات بشم چرا اینطوری میکنی؟ چرا با رفتارت میخوای هردومون بی دلیل ناراحت بشیم؟ چرا آخه؟ وقتی ازت میپرسم چی شده همونجا بهم بگو.... چرا همیشه یه کاری میکنی که بین مون اینطوری اختلاف پیش بیاد...؟ خیلی دلم شکسته بود. میخواستم بگم تو هم گاهی میشه که ناراحتی هاتو چند ساعت بعد بهم میگی، آیا من اینطوری باهات رفتار کردم...؟ سرت داد کشیدم؟ اما هیچی نگفتم، محمد هم گفت: حالا برو صورتت و بشور، و قطع کرد. منم با یه سینه ی سنگین شده رفتم صورتمو شستم و برگشتم به همون اتاق، منتظر بودم بازم زنگ بزنه اما نزد، یعنی گناه من انقدر بزرگ بود...؟ دوباره بهش زنگ زدم. گفتم چرا بهم زنگ نزدی...؟ گفت عزیز خواهش میکنم کش نده این موضوعو... تموم شد دیگه، و بعد لحنش مثل همیشه شد و گفت: الان ساعت چنده؟ گفتم 10... گفت ساعت 11:30 میام دنبالت ناهار باهم میریم بیرون... romanticdin.gif : 56 par 22 pixels.حالا یه بار برام بخند... منم سعی کردم بخندم. بعدش هم تماس و قطع کرد و قرار شد که ناهار باهم بریم بیرون، 

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

این بود ماجرای قهر امروز... نمیدونم مقصر کی بود... من یا محمد، ولی اولین بار بود که محمد اونطوری سرم داد میکشید... با خودم دارم فکر میکنم یعنی نباید انتظار میداشتم که وقتی اونطوری باهام رفتار کرد بهم یه بار زنگ بزنه و کمی مهربون تر ازم بپرسه چی شده...؟ یا نه من باید هرطوری که اون میبود تحمل میکردم و هیچی نمیگفتم... نمیدونم... ولی از شما دوستا میخوام درباره ی این اتفاق نظر بدید.... اشتباه از طرف کی بود...؟





:: بازدید از این مطلب : 617
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 3 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست