لحظه دیدار نزدیک است
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام...

امروز حالم بهتره، البته اگه خشکی و سرفه های مکرر و در نظر نگیرم... راستش دیشب که تا دیروقت باهم حرف زدیم سعی میکردم ناراحتی مو ازت قایم کنم چون نمیخواستم نگرانم بشی اما سرفه های لعنتی نذاشت، نمیدونم چرا موقع صحبت با تو اونقدر زیاد شده بود، به هر حال فکر نمیکردم اونقدر نگران بشی اونم بخاطر یه سرماخوردگی کوچولو...

امروز هم که داری برمیگردی، امیدوارم مواظب خودت باشی، من که صبح میخواستم برم دکتر اما دکتری تو مطبش نبود و همه شون بعد از ظهری هستن، ناچار شدم با همین اوضاع بیام دفتر، سرم درد میکنه و چشمام میسوزه، همه ش منتظرم شب بشه و تو خبر بدی که رسیدی، فردا هم که قراره بیای خونه مون، به مامان سفارش غذاتو گفتم، قبول نکرد و کلی خندید، نمیدونم بلاخره میذاره یا نه که همون چیزی که خواستی بپزم،

مواظب خودت باش، سوغاتی ها رو هم امیدوارم یادت نرفته باشه..!





:: بازدید از این مطلب : 664
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 26 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست