تنهایی بد دردیه
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام عزیز

دو روز میشه ندیدمت... gaah.gif : 37 par 41 pixels.میدونم درگیر درست کردن غان غان خودمون هستی تا از این به بعد راحت تر باهم بریم بیرون اما اگه بگم حاضرم اصلا غان غانی نداشته باشیم ولی بتونم هرروز ببینمت دروغ نگفتم... inlove2.gif : 39 par 26 pixels.خوب احساساتی میشم دیگه... دست خودم نیست... تو که آقایی هستی و زیاد دلت نازک نیست مثه من... اما من چی...؟

مثلا همین دیشب، با مامانی نشسته بودیم کل کل میکردیم... مامانی میگفت وقتی بری اونجا دیگه همه کارا رو باید خودت بکنی... دیگه مثه خونه مامانیت راحت نیستی... صبح تا شب باید بهشون خدمت کنی... جارو کردن خونه تکونیگردگیری،لباس شستناتو کردن،شستن ظرفا،دستمال کشیدن،......اونا هم اگه دوست داشتن کمکت میکنن اگه هم نه که دست تنهایی باید کار کنی... خیلی سخته عزیز... وقتی این حرفا رو شنیدم بغض کردم... girl_cray.gifمنی که هیچ وقت کارای خونه رو نکردم یه دفعه بیام اونجا و همه اون کارا بیفته رو دوشم... تو که از صبح تا شب نیستی پیشم... هی دلم تنگ میشه، هی دلم میگیره، اما هیچکی نیست باهاش مثه تو راحت باشم...

این حرفا رو که مامانی گفت و فکرایی که به کله م اومد باعث شد اشکم دربیاد... هی با خودم میگفتم: اگه نتونم، اگه کم بیارم، اگه تو تنهایی توی خونه بپوسم، cuckoo.gif : 29 par 18 pixels.مامانی میگفت اون موقع دیگه حتی شاید وقت نکنی ماهی یه بار با محمد بری بیرون گردش... اونوقت من حوصله م توی خونه خیلی سر میره گلم... panicsmiley2.gif : 45 par 28 pixels.همین الان که هرروز میام سرکار، کلی دلم برات تنگ میشه با اینکه این همه کار رو سرم میریزه... اونوقت چیکار کنم خشگلم که نه تویی، نه مصروفیتای بیرونه و نه گردشای همیشگی مون....!!!!!! صبح که میشه تو و بابا میرین، تا ظهر درگیر کارای خونه م اما بعدازظهر مادر و آبجیت هم میرن مدرسه... من می مونم و تنهایی و حوصله سر رفتن و اشک ریختن و کارای خونه... تو هم میدونم اخلاقت طوریه که وقتی سرکاری حتی یه احوال نمیگیری از من... officesmiley.gif : 60 par 56 pixels.دیشب همه ش این فکرا رو میکردم و اشکام قلمبه قلمبه میریخت پایین...connie_wimperingbaby.gif سرم درد گرفته بود... بهت چندتا اس ام اس دادم اما انقدر دیر جواب دادی که دیگه یادم رفت باید منتظر درد و دل با تو باشم، بعد از زنگت، بدتر بغضم شکست... تو تنهایی تو اون یکی اتاق گریه کردم...girl_cray2.gif

وقتی سرم درد گرفت اومدم این یکی اتاق، تلویزیون داشت فیلم عروس خردسال و نشون میداد، با دیدن بدبختی های زنای بازیگر نقشاش بدتر دلم گرفت، البته الان خودم خیلی راحتم ولی میدونم این راحتی الانم بعد از عروسی دیگه نیست... نمیخوام بگم اهل مسئولیت پذیری نیستم نه... فقط مسئولیتای خانوما همیشه زیاد بوده، همیشه هم حق کمی داشتن، عزیزم، امروزم میدونم نمیبینمت، girl_to_take_umbrage2.gifیه بار بعدازظهر زنگ زدی، خوشحال شدم حتما دلت برام تنگ شده و میخوای احوالمو بپرسی اما وقتی گفتی شماره یکی رو میخوای بدجور دلم گرفت، نمیدونم چرا سرحال نمیام... دلم هم بدجور درد میکنه...

هیچکی نیست این مشکلم و بهش بگم... خیلی خیلی خیلی ناناحنم.... گریه م گرفته....!girl_cray.gif

 





:: بازدید از این مطلب : 492
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 26 مهر 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست