نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

دلم تنگه
دلم از دوریت تنگه دلم ازنبودت تنگه
دلم هوای صداتوکرده دلم هوای نگاتو کرده
دلم برای باهم بودنمون تنگ شده
برای صدای خنده هاتو برای وقتی که صدام می کردی
راستی چرا ما آدمادلتنگ میشیم؟!
چی باعث میشه که بهم دل ببندیم
طوری که حتی زندگی برامون سخت بشه؟!
به نظر من خوبی آدما باعث دلتنگی میشه
وقتی با کسی هستی که لحظاتتو
به بهترین لحظات تبدیل می کنه
دوست داری زمان توقف کنه که بیشترباهاش باشی
چون دلت تنگ میشه
برای تک تک دقیقه ها و ثانیه هایی که بااون بودی
برای خاطرات...خاطراتی که
حتی فاصله هاهم نمیتونه حریف اون بشه
امان ازخاطرات که
اگه بخوای هم، چیزی وفراموش کنی برات محال میشه
چون خاطراتش چه بخوای چه نخوای
لحظه ای رهات نمی کنه
البته باید اعتراف کنیم که
با خاطرات زنده ایم و اگه نباشه
دیگه گذشته زیبا برامون بی معنی میشه
من مبا توبودنو برای همیشه توی قلب منگه میدارم
و باهاش زندگی می کنم
خاطرات آشناییمون
خاطرات حضورت توو زندگی من
خاطرات لحظه هایی که در کنارهم هستیم
خاطرات روزهایی که با هم از احساسمون حرف می زنیم
خاطرات شب هایی که عاشقانه در گوش هم نجوا میکنیم
نجوایی پر از حس دوست داشتن
خاطراتیکه توو لحظه به لحظه ش فقط منم و تو
لحظه هایی که هیچ چیزوهیچ کس
نمیتونه اونا رو باحرفاش و...خراب کنه و ازم بگیره
چون من و توبا همه ی وجود همدیگرودوست داریم
و چون فقط تو واسم مهمی نه کس دیگه
وخاطرات قشنگمون که حالا شده جزئی از وجودم
و میدونم جزئی از وجود توهم شده
دلم برات خیلی تنگ شده
بیا و پایان بده به دلتنگی های امروزم
گاهی که بدجور دلم میگیره ازنبودنت
همین خاطرات کمکم میکنه ولبخند و روی لبام میاره
و مهم اینه که هیچ وقت فراموشت نمی کنم
چون تیکه ای ازقلبامون پیش هم امانته
مراقب امانتیت هستم
حتی بیشتر ازقل بخودم
طوری که گاهی حس میکنم
همین یه قلب و دارم
ای دل داده ی دلتنگی های من
 

 



:: بازدید از این مطلب : 704
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

خوب من !

بی خوابی شب هایم را به چه تعبیر کنم !

که شب ارامش  و معصومیت نگاه تو را برایم زمزمه میکند !!!

اين روزها بيشتر از هميشه به انتخابم افتخار ميكنم...

به چشمان قشنگت خيره ميشوم و يه دنيا مهربوني ميبينم...

هميشه كنارم هستي  و هيچ چيز قشنگتر از اين نيست..

خوشحالم ..از همه چیز..

آمده ام با اشك هايم با تو سخن بگويم , با دانه هاي شفاف عشق كه از اعماق جانم جاري مي شوند

صفحات دفتر آشنايي ما هر روز با عطر جديدي از عشق ورق مي خورد و من مانده ام

كه آيا خواهم توانست بار عشق تو را به مقصد برسانم يا نه ؟

دوست دارم تو در كنار من بهترين لحظه ها را تجربه كني ,

دوست دارم تو نيز به مانند من طراوت عشق در چشمانت حلقه زند ,

دوست دارم در كنار من مملو از عشق باشي , مملو از عطر اميد

شبها كه بي حضور تو ,  خاطرات مشتركمان را با ديدگاني اشكبارمرور مي کنم

 تصوير چشماني را مي بينم كه مهربانانه چشم به چشمانم  دوخته اند

و من براي استشمام عطر تو آن را در آغوش خواهم كشيد

كاش مي شد با تو و در كنار تو عشق را در آغوش كشيد

مهربان ياور زندگي ام

مي دانم دلتنگ عطر باراني , اشكهايم را  تقديم قلب درياييت مي كنم

اما نه . . .  مي دانم دوست نداري اشکي از چشمانم جاري شود

پس با صدايي که از اعماق وجودم بيرون مي آيد فرياد مي زنم

از صميم قلبي كه به راهت باختم

دوستت دارم



:: بازدید از این مطلب : 693
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلامHello

روز پنجشنبه سر ظهر رفتم خونه، محمدی توی یه مجلس شیرینی خوری دعوت بود و نمیتونست بیاد پیشم... خیلی خیلی حوصله م تو خونه سر رفته بود، مادر و خدیجه هم رفته بودن بازار و هیچکی غیر مریم خونه نبود، اونم خوابیده بود و بعدش قرار بود بره عکاسی... از همون ظهر تا موقع اومدن محمد، هی اینور اونور میرفتم تا یه سرگرمی پیدا کنم اما هیچی جز تلویزیون نبود...

یه دوش گرفتم towelf.gif : 41 par 24 pixels.گفتم شاید محمد برسه اما ساعت حدود 5 بود که هم مادر و خدیجه رسیدن هم محمد اومد... البته بهم زنگ زد برم سر کوچه تا باهم بریم از بازار واسه بیرون رفتن شب یه چیزی بخریم... وقتی دیدمش هنگ کردم، ریشاش انقدر بلند شده بود که فکر کردم یه هفته ست منو ندیده...

خلاصه سوار ماشین شدم و باهم رفتیم یه مقدار گوشت خریدیم با سبزی و برگشتیم خونه، بیچاره آقا محمدم انقده خسته شده بود که خدا میدونه، اما با اون حالش بازم به فکر من بود.. الهی قربونش برم... وقتی رسیدیم خیلی دیر شده بود واسه پختن غذا... واسه همین پیشنهاد دادم امشب شکم مون و با یه همبرگر سیر کنیم که همه قبول کردن، bullarsmile.gif : 60 par 27 pixels.راه افتادیم، توی راه دلم میخواست بپرم بغلش و بوسش کنم، آخه بعد از اون ناراحتی خیلی دلم براش تنگ شده بود، In Love

مادر اینا رو رسوندیم زیارت و خودمون برگشتیم همبرگری تا همبرگر بخریم، یه مدت اونجا معطل شدیم و بعد که آماده شدن رفتیم زیارت، تو این راه یاد یه خاطره دور افتادم که واسه محمد تعریف هم کردم و کلی خندیدیم... اونجا که رسیدیم، بچه ها فرش پهن کرده بودن تو حیاط زیارت،teaparty.gif : 89 par 39 pixels. ما هم کنار همدیگه نشستیم، همبرگرا رو با نوشابه زدیم که خیلی مزه داد، bullarsmile.gif : 60 par 27 pixels.بعدش رفتیم زیارت کردیم و نماز خوندیم... بعد یه چند دقیقه نشستیم و چون محمد خسته بود جمع کردیم و برگشتیم اما تو راه برگشت یه دفعه مادرم گفت طلاهاش از جیب کیفش افتاده، girl_impossible.gifناچار دوباره ماشین و دور دادیم طرف زیارت، اما وقتی برگشتیم هیچ خبری نبود، ولی فهمیدیم طلاهای مادر توی کیفش بوده و چون جیبش سوراخ داشته مادر نفهمیده... اونجا هم کلی خندیدم تا رسیدیم خونه...

واسه بغل کردن محمدم بیقرار بودم، وقتی رسیدیم همه رختخوابا رو پهن کردن و ما هم رفتیم اون یکی اتاق، محمدی عزیزم حسابی بغلم کرد و ماچ ماچیم کرد...French Kiss وای که لباش چقده خوشمزه ست... هیچ وقت سیر نمیشم از اون طعم... توی رختخواب که دراز کشیدیم، بلاخره آروم گرفتم، تا صبح کلی ناز و نوازش و عشقولانه بازی کردیم باهم...asskissf.gif : 59 par 47 pixels.

صبح که شد زودتر از همیشه از خواب پا شدیم، با خدیجه و مادر تو حیاط انار خوردیم و بعدش جیگری که مادر سرخ کرده بود با صبحانه زدیم، خیلی مزه داد، بعد هم محمد رفت حموم... ظهر دوستای مریم دعوت بودن خونه، واسه همین فاطمه و مریم خونه می موندن و بقیه که خونه عمه دعوت بودیم باهم رفتیم اونجا... خونه شونو زیاد دوست ندارم، یعنی از پسر عمه م زیاد خوشم نمیاد... واسه همین فقط بخاطر عمه دعوت شون و قبول کردیم... بعد از مهمونی که اصلا خوش نگذشت و فقط بخاطر وجود محمد گلم تحملش کردم، من و خدیجه و محمد رفتیم بازار.. محمد میخواست واسه خدیجه یه مانتو بخره... کلی اینور اونور و گشتیم اما چیزی اندازه خدیجه جووووووونم پیدا نشد... dislikesmiley.gif : 32 par 18 pixels.

ولی مانتویی که واسه خدیجه انتخاب کرده بودیم اندازه من بود... محمد هم گفت که تو بگیرش... منم قبول کردم...مدلش قشنگ بود... سر آستیناش یه پارچه قشنگ گلدوزی داشت... تو راه برگشت همه مون خسته بودیم،goodsigh.gif : 34 par 34 pixels. ولی مادر زنگ زد که دوستت اومده خونه با شوهرش... حسابی کلاقه شدم، varulv.gif : 33 par 28 pixels.حوصله مهمون و نداشتم دیگه اما محمد خوبم بازم با حرفاش آرومم کرد... اونجا که رسیدیم فهمیدم دوستم یه چند وقت دیگه مامانی میشه... خوشحال شدم، باهم آلبوم عکس نگاه کردیم و اون گفت خیلی حشگل شده بودی تو روز شیرینی خوری... منم کلی ذوق کردم

بعد از شام اونا هم رفتن و من و محمد موندیم تو اتاق همیشگی مون... Couple In Bedمیدونستم خسته ست... واسه همین کمی ناراحت بودم بخاطر اینکه میفهمیدم دیگه از شیطونی خبری نیست... فقط باید بگیریم بخوابیم... اما محمد خوبم که الهی قربونش برم هیچ وقت بدون ناز و نوازش من نمیخوابه... کلی نازم کرد، بوسم کرد، Kissو کلی هم شیطونی کردیم و بعدش تو بغل همدیگه خوابیدیم... ولی چشم تون روز بد نبینه.. صبح شنبه که پا شدم، فهمیدم حسابی وضع معده و روده م خرابه.... نتونستم برم دفتر و خونه موندم اما محمد رفت و گفت یه سر بهم میزنه...

انقدر خوابم می اومد... دراز کشیدم و تا ساعت 11 خوابیدم، bigbed.gif : 60 par 38 pixels.ساعت 11 بود که بیدار شدم، محمد هنوز زنگ هم نزده بود، یه زنگ بهش زدم، گفت تو راه خونه ماست... سر ظهر بود که رسید، حالم هنوز خوب خوب نشده بود، بعد خوردن میوه، باهم تو اون یکی اتاق دراز کشیدیم... ساعت 2 بود که مادر رفت بازار و محمد هم بیدار شد که بره سمت کارش... اما دل هیچ کدوم مون نمی اومد... خونه خالی بود...

اول بوسه... بعدش حسابی بغل کردن... بعدش هم................... shehumper.gif : 70 par 31 pixels. البته میدونستم محمد و خودم هیچ وقت کنترل خودمووونو از دست نمیدادیم... واسه همین بهش اعتماد داشتم... سرم و روی شونه برهنه ش گذاشتم و گردنش و بوسیدم، روی گردنش سه تا خاله... که من عاشق بوسیدن اون سه تا خالم... ناز و نوازش که تموم شد، باهم رفتیم حموم و یه دوش گرفتیم... که اونم خیلی حال داد...

بعد هم چون من تو خونه تنها بودم محمد گفت باهم بریم بیرون، من که از خدام بود قبول کردم و راه افتادیم... اونجا باهم یه ساندویچ مرغ خوردیم که خیلی مزه داد، بعد از تموم شدن کار محمد برگشتیم خونه، خیلی خیلی خوش گذشت... موقع خداحافظی هم حسابی بوسم کرد و بغلم کرد تا دلمون تنگ نشه...Kiss

امروز هم نتونست بیاد دنبالم آخه رفته غان غانی خودمونو که تو تعمیرگاهه درست کنه تا از این به بعد تنهایی باهاش بگردیم... خیلی منتظرم زودتر درست بشه... قربونش برم همین الان بهش زنگ زدم... خیلی خسته بود... goodsigh.gif : 34 par 34 pixels.کاش زودتر کارش تموم بشه و یه سر بره دفتر و آنلاین بشه تا کمی باهاش بچتم... awwsmiley.gif : 66 par 42 pixels.خیلی دلتنگشم... اصلا من همیشه دلتنگ محمدم هستم.. حتی وقتی پیشمه...



:: بازدید از این مطلب : 777
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 25 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

               

  با تو این تنه شکسته داره کم کم جون می گیره

      آخرین ذرات موندن توی رگ هام نمی میره

          با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

              دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

                   اگه رو حصیر بشینم اگه هیچ نداشته باشم

              با تو من مالک دنیام با تو در نهایتم من

         با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

    دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

 با تو شاه ماهی دریا بی تو مرگ موج تو ساحل

    با تو شکل یک حماسه بی تو یک کلام باطل

         بی تو من هیچی نمی خوام از این عمری که دو روزه

               نرو تا غم واسه قلبم پیرهن عزا بدوزه

                     با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

               دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

         با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

    دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من

 با تو انگار تو بهشتم با تو پر سعادتم من

     دیگه از مرگ نمی ترسم عاشق شهامتم من



:: بازدید از این مطلب : 692
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 عکس های عشقولانه از بچه ها

             عکس های عشقولانه از بچه ها

             

                        عکس های عشقولانه از بچه ها

                          



:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

فقط اومدم بگم یه قهر و یه آشتی زودگذر دیگه

اما قربون محمدم برم اینبار خودش اومد آشتی... دیشب خیلی سخت گذشت خشگلم... انتظار داشتم دیشب بهم زنگ بزنی و ... اما خوب عیبی نداره... اگه زنگ نمیزدی و آشتی هم نمیکردی مطمئن باش امشب خودم باهات آشتی میکردم...

 



:: بازدید از این مطلب : 699
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

چند تا دوسم داري ؟ هميشه وقتي يکي ازم مي پرسيد چند تا دوسم داري يه عدد بزرگ

ميگفتم...

 ولي وقتي تو ازم پرسيدي چند تا دوسم داري گفتم : يکي !!! ميدوني چرا ؟چون قوي ترين و

 بزرگترين عدديه که ميشناسم ... دقت کردي که قشنگترين و عزيز ترين چيزاي دنيا هميشه

يکين ؟

ماه يکيه ... خورشيد يکيه ... زمين يکيه ... خدا يکيه ... مادر يکيه ... پدر يکيه ... تو هم يکي

هستي ... وسعت عشق من به تو هم يکيه ... پس اينو بدون از الان و تا هميشه يکي دوستت

دارم


 خاطرم نيست که تو از باراني ، يا که از نسل نسيم

هر چه هستي گذرا نيست هوايت ، بويت . . .

فقط آهسته بگو . . با دلم مي ماني . .

        http://www.yourcreditnetwork.com/images/blog/you-and-your-spouse.jpg

    

                           

              نوازشم کن وبگو که عشق اخرم توـــــیی

                  بگو که بی تو هیچم و تموم باورم تـــــویی

                      بگو که غربت چشات منو به رویــــا می بره

                         کهنه فروش شهر ما قلب شکسته می خره

                             نگو که دوست ندارم که بد دلم رو می شکنه

                                   بگو که قلب عاشقم فقط واسه تو می زنه

                                       نوازشم کن و بگو حس خوندنم تـــــــــویی

                                               بگو که بی تو هیچم و دلیل بودنم تویی



:: بازدید از این مطلب : 850
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 21 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

به من نگاه کن واسه ی یه لحظه
نگات به صد تا آسمون می ارزه
من از خدامه بکشم نازتو
تا بشنوم یه لحظه آوازتو
من از خدامه پیش تو بمونم
جواب حرفاتو خودم بخونم
من از خدامه بمونم دیوونه ات
سر بذارم رو شهر امن شونه ات
من از خدامه بمونی کنارم
منکه به جز تو کسی رو ندارم
من از خدامه که نباشه دوری
فقط دلم می خواد بگی چه جوری
من از خدامه که یه روز دعامون
بره تو آسمون پیش خدامون
به عشق اونکه بعد اون همه درد
خدا یه بار نگاهی هم به ما کرد

http://files.myopera.com/eshghe_door/albums/554057/22995635.jpg

 

 



:: بازدید از این مطلب : 3443
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 21 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

من می خواهم بدانی ، امروز و هر روز
 
وقتی می گویم دوستت دارم، این فقط یک کلمه نیست
 
با یک معنی ساده......
 
این یک احساس است، در کنار قلب من
 
یک عاطفه است که وجود دارد به خاطر تو...
 
به خاطر خنده ی تو، به خاطر چشمان تو، صدای تو
 
که قلب مرا روشن می کند، کلماتم را، زندگیم را روشن می کند...
               
                                   دوستت دارم یعنی تو برای من شادی می آوری ،
 
و به من آرامش می دهی...
 
دوستت دارم یعنی تو بهترین دوست منی
 
کسی که می توانم به طرفش بروم؛ کسی که می توانم به او اعتماد کنم...
 
دوستت دارم یعنی تو شگفت انگیزی
 
انکار ناپذیرو همینطور عجیب...
                                 
                                                    دوستت دارم یعنی تاابد...
 


:: بازدید از این مطلب : 645
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

عزیزم... محمدم... این عکس تو رو یاد چی میندازه...؟ خوب فکر کن...!

 

 



:: بازدید از این مطلب : 729
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلامHello

بلاخره روز دوشنبه هم به پایان رسید و ساعت 5 شد، محمد زنگ زد که بیا بیرون سرکوچه منتظرتم... یه حس تازه ای داشتم انگار اولین بار بود میخواستم پیشش برم... با هیجان زیادی رفتم، دیدم تو ماشینش نشسته و زل زده به کوچه... قربونش برم... انقدر شوق داشتم که از همون دم در براش دست تکون دادم،Yah

وقتی کنارش نشستم، یه سلام عادی بهم کردیم، چون جلوی بقیه که نمیشد ببوسیم همدیگه رو اما از نگاه هامون هرکس متوجه میشد که چه شوق نهانی در وجودمون داره آتیش به پا میکنه... به چشماش نگاه کردم، پر آب بود، دلم ریخت پایین، با اینکه میخندیدم اما هیچکس نمیدونست درونمو چه آتیشی داره میسوزونه... دستامو مثل همیشه گرفت و گذاشت روی دنده، حرکت کردیم، تو راه کلی براش حرف زدم، محمد اما فقط گوش میداد و گاه گاهی نگاهی از عمق دلش مینداخت بهم، یه جوری نگاه میکرد که بند دلم پاره میشد، قیافه ش شده بود عین اینایی که سالها از خونه و کاشانه شون دور بوده باشن...sad.gif

اول رفتیم مارکیت و از شانس مون تونستیم هرکدوم یه دونه پلیور پاییزی بخریم، مال من بنفش و مال اون سیاه، خیلی خوشحال بودم، از اینکه برگشته بود و دست در دستش احساس امنیت میکردم همه ش خدا رو شکر میکردم، بعدش باهم رفتیم زیارت سخی، اونجا نمازمون و خوندیم، بعدش هم باهم رفتیم کاروان..... یه نارنج پلو اسپیشل خوردیم جای همه تون خالی... romanticdin.gif : 56 par 22 pixels.خیلی مزه داد، مرغ، قابلی، سالاد، منتو، گوشت گوساله سرخ کرده همراه ماست و نوشابه... خیلی مزه داد، تا جایی که میتونستم خوردم، eating.gif : 35 par 25 pixels.

ساعت 7:20 بود که از رستوران اومدیم بیرون، با خوشحالی دست در دست هم برگشتیم خونه، خونه که رسیدیم، اول به مامان یه سلام کردیم و دیدیم ای وای کمی مریضه قربونش برم، یه کم سرماخورده بود،freezinsmile2.gif : 23 par 34 pixels. بعدش باهم رفتیم اتاق همیشگی مون، یه دونه سیب آوردم گذاشتم تو بشقاب داشتم قاچش میکردم که یه دفعه محمد گفت بدو برو لباساتو عوض کن ببینم، shemademe.gif : 46 par 38 pixels.همیشه سعی میکنم حرفاشو گوش کنم، واسه همین تندی بلند شدم رفتم لباسامو عوض کردم، بعدش محمد گفت برو در و ببند که کارت دارم، بهش گفتم عزیز الان که زوده...girl_hide.gif خندید و گفت: واسه من خیلی هم دیره، رفتم در و بستم و تا برگشتم، دراز کشید و منو انداخت روی خودش، لباش خیلی داغ بود، با ولع لبامو میبوسید و... Kissخیلی دلم براش تنگ شده بود... محکم همدیگه رو بغل کردیم، کلی نازم کرد و قربون صدقه م رفت... گفت: عزیزم تو چیکار کردی با من که اینطوری بهت وابسته شدم؟
منم خندیدم و گفتم: همون کاری که تو کردی... بعدش رختخواب و انداختم و زیر پتو شیطونی هامون شروع شد،shehumper.gif : 70 par 31 pixels. به اندازه شب پنجشنبه ای که داشت میرفت بهم لذت بخشید... asskissf.gif : 59 par 47 pixels.بعدش هم چون خسته بود، تو بغل هم خوابیدیم اما نصفه شب نمیدونم یهو چی شد که تمام بدنم درد گرفت، داغ داغ شده بودم، که البته این مشکل هم با صبر و نوازش محمد از بین رفت...

خلاصه دم صبح موقع اذان، محمد رفت حموم showersmile.gif : 41 par 51 pixels.و نیم ساعت بعد برگشت، وضو گرفتم و میخواستم نماز بخونم که مادر گفت دیگه نخوابید که مهمون میاد... اونم کی... پدرشوهر فاطمه... اما همون موقع بعد از نماز یه چیزی از خدیجه شنیدم که اشکمو درآورد.. girl_cray.gifیه حرفی زد بهم که از هرکی انتظار داشتم غیر از اون... ولی بازم با نوازشای محمد سرحال اومدم، ساعت 6 بود که مهمونا با عمو اومدن، کلی احوالپرسی و چاق سلامتی... اونا منو که دیدن گفتن خیلی تغییر کردم و اصلا نشناختن منو، ساعت 7 بود که با محمد از خونه زدیم بیرون دنبال بابا... خونه که رسیدیم، بابا و مادر و خواهر پدربزرگ محمد تو خونه بودن...

اونجا هم کلی خندیدیم... یه دفعه بابا به عمه منو خیلی قشنگ معرفی کرد... بهش گفت عمه جان این غنچه گل و که میبینی عروس منه.... xflora_bowflower.gif : 22 par 36 pixels.انقدر از این طرز معرفی کردنش خوشم اومد که سرخ شدم، تو راه همه ش داشتم به جمله بابا فکر میکردم.... واقعا بابا خیلی قشنگ حرف میزنه... خیلی دوستش دارم... و خوشحالم که با این خانواده وصلت کردم... خدایا شکرت... امروز هم خیلی دلتنگ محمدم هستم...

گفته آنلاین میشه اما هنوز که خبری نیست... منم اومدم این وبلاگو آپ کنم ببینم کی میاد این گل پسر....Computer

           

         



:: بازدید از این مطلب : 638
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 20 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

 

جز از علی نباشد به جهان گره‎گشایی                             طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی

چو به کار خویش مانی درِ رحمت علی زن                         به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایی

ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم                             سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی

بشناختم خدا را چو شناختم علی را                               به خدا نبرده‎ای پی اگر از علی جدایی

علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق                        تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی

نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن                    تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی

همه عمر همچو "شهری" طلب مدد از او کن                      که به جز علی نباشد به جهان گره‎گشایی

جز از علی نباشد به جهان گره‎گشایی                              طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی

چو به کار خویش مانی درِ رحمت علی زن                         به جز او به زخم دلها ننهد کسی دوایی

ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم                              سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی

بشناختم خدا را چو شناختم علی را                                 به خدا نبرده‎ای پی اگر از علی جدایی

علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق                          تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی

نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن                       تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی

همه عمر همچو "شهری" طلب مدد از او کن                        که به جز علی نباشد به جهان گره‎گشایی



:: بازدید از این مطلب : 777
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 19 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام

همین الان یه دفعه به یاد یه چیزی افتادم... میدونی چی؟

دو سال پیش توی دفتر کارمون، یه وبلاگ درست کردم... تقدیمش کردم به تو و اسمش و گذاشتم تقدیم به بهترینم... یادته...؟ اگه یادت نیست یه سر بهش بزن... از شما دوستای کلم هم میخوام یه سر به اون وبلاگ بزنین... مربوط میشه به دورانی که تازه با همدیگه آشنا شدیم و ..........

http://baroon-namnam.blogfa.com/8712.aspx#Scene_1



:: بازدید از این مطلب : 719
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 19 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

http://iropic.persiangig.com/ali/LOVE/File_1/Romantic_7.jpg



:: بازدید از این مطلب : 663
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 19 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

ساعت 10:51 صبح هست...

محمد ساعت 9:18 دقیقه پرواز کرد و تا همین حالا که دارم مینویسم مرتب به ساعت نگاه میکردم تا زمان رسیدنش دیر نشه... بلاخره رسید... آخ جووووووونمی جون... خیلی خوشحالم... از ساعت 10:30 تا حالا یه سره دارم بهش زنگ میزنم اما گوشیش آنتن نمیداد... دلم به شور افتاده بود ولی بلاخره ساعت 10:51 دقیقه خودش زنگ زد... قربون صداش برم کمی خسته بود...

کم مونده تا: ....................



:: بازدید از این مطلب : 563
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 19 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

 

نگاه کن عزیز

داریم همدیگه رو بعد از سه روز دوری ملاقات میکنیم... من و میبینی؟ یه لباس بلند سپید پوشیدم و منتظر توام

و تو هم با نگاهی عاشقانه ( البته نگاهت تو این عکس معلوم نیست) بهم زل میزنی و با یه شاخه گل میای به دیدارم.... خیلی قشنگ شدم نه...؟

خیلی منتظر این لحظه هستم عزیزم.... وقتی بریم خونه و کنار همدیگه دراز بکشیم و تو بوسم کنی، نازم کنی، ماچم کنی، قربون صدقه م بری....

خداجووووووووووووون مواظب گلم باش... اونو سلامت بهم برگردون... خدایا خودت حافظ همه مسافرا باش مخصوصا این مسافر که برای قلب شکسته این دختر خیلی خیلی عزیزه....

منتظرم گلم...!



:: بازدید از این مطلب : 618
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 19 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

یوهوووووووووووووو... یوهوووووووووووو... هورررررررررررررررررا

سلام سلام سلامBalloons

بلاخره روز دیدار رسید، بعد از سه روز ندیدن و دور بودن از عشقم بلاخره امروز کاراش تموم شد و داره برمیگرده،shopping.gif : 49 par 28 pixels. خیلی خیلی خوشحالم.... انقدر که نمیتونم توصیف کنم...runaround.gif : 45 par 29 pixels. همین ده دقیقه پیش زنگ زد که نیم ساعت دیگه پرواز داره... از خوشحالی روی پام بند نیستم...blissysmile.gif : 100 par 31 pixels.Happy Dance

واقعا دوری عشق های بزرگ و بزرگتر میکنه و عشق من و محمد الان دوبرابر شده،flirtysmile3.gif : 43 par 54 pixels. بی صبرانه منتظر رسیدنش هستم...

            

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام ، مستم
 
باز می لرزد دلم ، دستم
بازگویی در جهان دیگری هستم.
 
های ، نخراشی به غفلت گونه ام را ، تیغ!
های ، نپریشی صفای زلفکم را ، دست!
 
و آبرویم را نریزی ، دل!
ـ ای نخورده مست ـ
                                لحظه دیدار نزدیک است!
   

خیلی کم مونده که بتونم عزیزم و بعد از سه روز تو بغل بگیرم و ماچ ماچیش کنم.... کاش میتونستم بیام فرودگاه... freespeech.gif : 36 par 56 pixels.

برای بعد ازظهر حسابی بیقرارم عزیزم...Yah

اول... گردش:

                 

بعدش هم میریم خونه و......shehumper.gif : 70 par 31 pixels.

                                    

واقعا نمیتونم حالتم الان توصیف کنم... دست و دلم به هیچ کاری بند نمیشه... صبح با بابا اومدم دفتر، انقدر خوشحال بودم که انگار بابا هم فهمید.... یه کم سربسرم گذاشت اما من انقدر خوشحال بودم که اصلا ناراحت نشدم و فقط دلم میخواست بخندم....

به انتظار دیدنت، به لحظه رسیدنت

دل داره پرپر میزنه، از سینه ام پر میزنه



:: بازدید از این مطلب : 638
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 19 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

از با تو بودن دل برایم عادتی ساخت

که هرگز بی تو بودن را باور ندارم



:: بازدید از این مطلب : 618
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

رفتی و ندیدی که چه محشر کردم

با اشک تمام کوچه را تر کردم

وقتی که شکست بغض تنهایی من

وابستگی ام را به تو باور کردم



:: بازدید از این مطلب : 609
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : همراه همیشگی ات

 

سلام

امروز یکشنبه ست

دیشب محمد زنگ زد و گفت که برگشتنش به تعویق افتاده و مجبوره امروز هم اونجا بمونه... خیلی ناراحت شدم، همون وقتی که این خبر و شنیدم اشکم دراومد...girl_cray.gif خودمو بخاطر تحمل کردن دو روز دوری آماده کرده بودم اما حالا میبینم که امروز و هم باید دور از اون بمونم... فردا هم معلوم نیست کی پرواز داره... خیلی دلتنگم...

امروز و روزه گرفتم اما هنوز هیچی نشده بدجور گشنه م شده... سردمه... دیشب کلی با محمد حرف زدم از پشت تلفن.. اما دلم هنوز همون حال و هوای غریب روز جمعه رو داره... کاش میشد همین امروز می اومد... امشب رو هم باید توی انتظار سپری کنم...

از یه طرف دیگه تو حسابام هم مشکل پیدا شده که هیچ کس نمیتونه کمکم کنه... دیروز با رئیس حرف زدم اونم گفت مسئولیت خودته... واقعا درموندم... خدایا خودت کمکم کن...



:: بازدید از این مطلب : 577
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 18 مهر 1389 | نظرات ()