امروز با یه دل شکسته و منتظر گذشت...
خیلی نامهربون شدی امروز... شایدم من امروز توقعم زیاد بود و دنبال بهونه واسه گریه کردن میگشتم... وقتی با اون همه نگرانی بهت گفتم که خونه نرو اما تو فقط حرف خودت و زدی... بعدش هم با اینکه فهمیدی ناراحت شدم، گذاشتی رفتی یه دفعه بغضم ترکید...
الانم که دارم مینویسم گریه هام جاریه و حال بدی دارم... از صبح تا حالا توی دلتنگی عجیبی بودم و منتظر بودم با اومدنت غم هامو از یاد ببرم اما تو اومدی و بعد رفتنت غم هام دوبرابر شده... علتش و نمیدونم... حتما اینو که بخونی میخندی که این دخترم همیشه بی دلیل غصه دار میشه... میدونم بعضی وقتا حرفام قابل فهم نیست... احساسم قابل درک نیست... اشک هام بی معناست و غصه هام مسخره... اما امروز از هر روز دیگه ای بیشتر بهت نیاز داشتم، فردا که میری... تا دو روز ازت دورم... شاید واسه تو عادی شده دیگه... بخاطر همینه که امروز اینطوری برخورد کردی...
از همین میترسیدم که برات تکراری بشم... از همین میترسیدم که یه وقت برسه که دیگه برای غصه هام دلگیر نشی و خستگی هامو مرهم نشی... بخاطر یه خواب... میدونم خسته ای... اما الان که داری میری خونه استراحت کنی، آیا به این فکر میکنی که من اینجا چه حالی دارم؟
توی چت هرچی خواستم سر دردودل و باز کنم تو حرف و به یه جای دیگه بردی... انگار واقعا حوصله حرفامو نداشتی... انگار از دیشب تا حالا به اندازه یه دنیا ازم فاصله گرفتی... نمیدونم علتش چیه...؟ من از بودن در کنار تو آروم میشم و تو از من دوری کردی... من امروز چه عاشقانه برای دلتنگی تو گریه میکنم و تو چه آروم خوابیدی... اگه بگم منم از شدت خستگی چشمام باز نمیشد اما... نه بی خیال... بازم هیچکی نیست باهاش حرف بزنم...
برات یه خواب آروم و راحت میخوام... میدونم الان حتی بهم فکر هم نمیکنی... امیدوارم شب خوشی در پیش داشته باشی و سلامت به خونه برسی... بهت گفته بودم بخاطر محبت های تو و ناز کشیدنات زنده م اما تو امروز بهم فهموندی وابستگی زیاد هم خوب نیست... عاشق بودن زیاد هم خوب نیست... دل نگران شدن و دلتنگ شدن زیاد هم خوب نیست.... دعا میکنم سفر خوبی در پیش داشته باشی... اون گل هم حتما تا حالا پرپر شده...! نه؟
:: بازدید از این مطلب : 895
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0